شهروند، شماره 743- 10 دسامبر 2002 |
نگاهي به "پيام زن"
نشريه جمعيت انقلابي زنان افغانستان (RAWA)
شماره مسلسل 55 و 56، اسد 1381، جولاي 2002
شهرنوش پارسي پور
يک دوست محترم افغان، به مناسبت آن که اين نشريه بخشي از مقاله ي من درباره بوداهاي باميان را در اين شماره نقل کرده بود آن شماره مجله را براي من "روانه" کرد (چقدر زيباتر است از ارسال کردن). تماشاي عکس هاي روي جلد و پشت جلد به راستي انسان را پريشان احوال ميکرد. افغانستاني را ميديدم که گاهي عکسهايي از بدبختي هايش در اينجا و آنجا به چاپ رسيده است، اما عکسهايي که پيام زن به چاپ رسانده به راستي دلخراش و دردناک هستند.
در خواندن مقاله هاي درون مجله که گاهي به فارسي و گاهي به زبان پشتون چاپ شده است، انسان بيشتر از پيش متوجه ميشود که "قلب" افغانستان آنقدر مجروح است که مقالات را گريه ميکند. در سطر و صفحه اي نيست که ما اين جراحت عميق دروني و رنج را نبينيم. همين مسئله، اين مجروح بودن و عصبي بودن، که منجر به نوشتن مقالات "عصبي" شده است نشان ميدهد که افغانستان براي پيدا کردن راهي براي دردهايش به زمان درازي نيازمند است. و تازه همين دو سه روز پيش خواندم، که در کابل دانش جوياني را که به دليل بي آبي و بي برقي و بي غذايي دانشگاه راهپيمايي کرده اند به گلوله بسته اند، که گويا شش نفر دانشجو کشته شده اند.
چرا بهاي انسان در افغانستان تا اين حد پايين و ارزان است؟ به هرحال به گفته برتولت برشت: "آدم آدم است." فرقي نميکند که اين آدم در آمريکا زندگي کند يا در افغانستان. اما در آمريکا اگر کسي در جريان راهپيمايي کشته شود کشور ميلرزد، در حالي که در افغانستان ـ حتي امروز ـ به راحتي آب خوردن آدم ميکشند. دليل اين که باز در همين اواخر در بخشهايي از افغانستان مدارس دخترانه را به گلوله بسته اند چيست؟
اشکالي دارد دختراني که پزشک شده اند به مداواي بيماران زن و کودک مدد برسانند؟ آيا ميتوان گفت اين "امپرياليسم" يا "کمونسيم" يا "بورژوازي" ست که جلوي رشد افغانستان را ميگيرد؟ آيا ريشه درد در درون خود افغانستان و خلق و خوي کوهستاني و دور مانده ي آنها از ديگر نقاط دنيا نيست؟ افغانستان در عين حال يکي از محورهاي مرکزي دايره اي ست که نقاط مختلف آسيا و اروپا در اطراف آن قرار ميگيرند. از قديم الايام رسم بر آن بوده است که "مرکز" را "خالي" و "جدا" نگه ميدارند تا نسبت تنش و برخورد ميان بخشهاي دور و بر آن را کم کنند. اين مهم در افغانستان به دليل همين حالت کوهستاني بودن آن به انجام رسيده است. اين واقعيتي ست که ايران مرکزي در طول تاريخ بيشتر مورد هجوم و يورش قرار گرفته است. افغانستان، به دليل همين حالت کوهستاني بودن آن در کناره مسير يورش ها قرار گرفته است. در عوض درست به دليل آشنايي داشتن نسبت به سابقه يورش ها، افغان ها مردمان متعصبي از کار درآمده اند. چهره ي زنانشان را ميپوشانند، مردان را نيز در زير انبوه ريش پنهان ميکنند. موهاي هر دو جنس نيز پوشيده است. همه چيز به طور دائم پوشيده است. نتيجه اين که "علم" و "دانش" نيز پوشيده مانده است. در طول تاريخ هيچ کس هيچ چيز را نبايد ميدانسته است. آثار تاريخي را در زير تپه هاي مصنوعي پنهان کرده اند. بدبختانه بوداي باميان را به دليل بزرگي بيش از حد نميتوانستند پنهان کنند، که دشمن دوست نما آنها را از بين برد تا افغانستان را به سال "صفر" بازگرداند. سالي که بنابود از درون آن يک آيين عجيب و غيرعادي سر بيرون بکشد. اين آيين به هيچوجه نميتوانسته آيين اسلام باشد. چون ما همه اسلام را ميشناسيم و ميدانيم طي هزاره اي که در افغانستان برقرار بوده کوششي در نابود کردن بوداها نکرده بود. پس در نتيجه اين پرسش پيش ميآيد که نابودکنندگان بوداها و مجسمه هاي عتيق موزه هاي افغانستان چه قصدي در انجام اين کار داشته اند؟ آيا جز اين است که ميخواستند افغانستان را که در طول تاريخ هميشه به عنوان يک محور کنار مانده عمل ميکرده بيشتر از پيش از همه چيز برکنار نگه دارند تا در نتيجه عدم آگاهي مردم هر بلايي را که ميخواهند به سر آنها بياورند و هر طور که ميخواهند با آنها رفتار کنند؟
اکنون اين جامعه از شدت خشم از درون ميجوشد. من شک ندارم در فاصله کوتاهي افغان ها که اينک نفر به نفر نسبت به عقب نگه داشتگي خود آگاهي پيدا کرده اند با گام هاي بلند و استوار فاصله هاي بعيد عقب ماندگي را طي خواهند کرد و به ملتي سازنده و آفريننده ـ ملتي که بوداهاي به آن عظمت را تراشيده است ـ دگرگون خواهند شد.
اما تا آن روز برسد چه بايد کرد؟ مقالات "پيام زن" پر از خشم است. در خواندن اين مقالات شور و هيجان و غرش عجيبي به گوش ميرسد. در يکي از مقالات براي کوبيدن شخصيتي، او را به "سگ" تشبيه کرده بودند، که به نظر من حيوان بيچاره اي به نام سگ را بايد از دايره گرفتاريهايي که ميان انسانها وجود دارد کنار گذاشت.
اما "عصبيت" مقاله ها گاهي از حد ميگذرد. نظر من اين است که يک "جراح" خوب، هنگامي که ميخواهد "غده" بدخيمي را از ريشه ي مغز بيرون بکشد داد و هوار نميکند. او برعکس بسيار خونسرد و آرام دست به مطالعه ميزند تا بهترين راه نابود کردن غده را پيدا کند. ممکن است جراح در جهت نابود کردن غده متوجه شود که "فعلا" اين کار ممکن نيست. مثلا شايد به اين دليل که بيمار ظرفيت تحمل بيهوشي را ندارد، يا اين که خارج کردن غده به بخشي از سلولهاي مغز او صدمه خواهد زد. جراح تمام اين مراحل را با خونسردي، اما با دقت و آرامش دنبال ميکند.
پيام زن اما فاصله زيادي با حالت اين جراح دارد. پيام زن ميخواهد در طول زماني کوتاه، همه آن چه را که بر سر افغانستان و زنان افغان رفته است مداوا کند. فرياد ميزند، هورا ميکشد، و گاهي چنين به نظر ميرسد که زياده روي ميکند. به طور مثال فيلم "قندهار" ساخته محسن مخملباف را ميکوبد. من با آقاي مخملباف دوست نيستم، اما اين فيلم، فيلم بسيار خوبي ست. ساختار خوبي دارد. بخشي از گوشه هاي دردهاي افغانستان را در معرض ديد ميگذارد که براي بيننده خالي الذهن غربي بسيار مهم است. فيلم خوش ساختي ست. و اين مسئله بسيار مهمي در سينماست. هنگامي که من در زندان بودم يک فيلم خبري از جريان کشته شدن چند پاسدار را به دست سازمان مجاهدين از تلويزيون نشان ميدادند. اشکال بزرگ اين فيلم اين بود که به جاي آن که تراژدي باشد به نظر "خنده دار" ميرسيد. زندانيان هم خنديدند و مسئول بند از فرصت استفاده کرد تا برود و چغولي زندانيان را به رئيس زندان بکند. به راستي نزديک بود فاجعه اي رخ بدهد.
اما فيلم مخملباف از اين دست نيست. آيا اشکالي دارد نشان بدهيم که بسياري از مردم افغانستان پاي خود را از دست داده اند؟ و يا اين که مردم گرسنه هستند و به نان احتياج دارند؟ به هرحال گزارشي که من درباره اين فيلم در اين مجله خواندم نشان ميداد که سابقه آقاي مخملباف که روزي يک بنيادگرا بوده است از ذهن اين دوستان پاک نميشود. حالا به راستي چه اشکالي دارد که افراد تغيير کنند؟
در سلسله مقالاتي نيز که درباره جناح هاي مختلف حکومتي در افغانستان نوشته شده است اين مشکل به چشم ميخورد. هنگامي که من به صفحه ي آخر مجله رسيدم با خودم فکر کردم بالاخره چه کسي در افغانستان بايد کاري بکند. همه که بد هستند. لبه ي تيز حمله حتي متوجه گروههاي چپي افغانستان بود. پس در نتيجه ـ در کمال خونسردي ـ به اين نتيجه رسيدم که RAWA چنان در درد و رنج ناشي از بدبختي هاي افغانستان دست و پا ميزند که شمشير خود را در تمامي جهات فضا به حرکت درميآورد. به عنوان يک نيروي در "اپوزيسيون" اين اشکالي ندارد، اما بهتر است "راوا" به اين فکر کند اگر روزي به قدرت برسد چکار بايد بکند و طرف چه کساني را بگيرد.
نشريه "پيام زن" نشريه با ارزشي ست. اين نشريه براي ادامه حيات خود به کمک مادي نياز دارد. چکهاي خود را ميتوانيد زيرعنوان: Payable to IHC/Afghan Women's Mission امضا کنيد و به آدرس زير بفرستيد:
The Afghan Women's Mission
P.O. Box 40846
Pasadena, CA 91114-7846
USAطبيعتا از طريق همين آدرس ميتوانيد اين مجله را آبونه بشويد.