شهروند، شماره ۸۳۶ - ۷ نوامبر ۲۰۰۳ - جمعه ۱۶ آبان ۱۳۸۲ |
براي سپاس ـ انسانگرايي فراسوي مرزها
محمود گودرزي ـ واشنگتن
درآمد
در دوران تلخ و جانكاه بيماري ام، آنچه بيش از هر چيز ديگر به من نيرو ميبخشيد و اميد ميداد شمار فراوان صدها نامه و فكس و پيام تلفني و حضور مهربانانه دوستان دور و نزديك بود كه بسياريشان را هرگز نديده ام و تنها پيوندي عاطفي ما را اين سان به همديگر نزديك كرده است. احساس پيوند و بستگي دوستانه بي هيچگونه چشم داشتي در ناكجاآباد غربت خود غنيمتي بزرگ است، كه رسيدن به آن آسان نيست و آنگاه كه چنين بخشي نصيب آدمي ميشود بايدش قدر شناخت و گرامي داشت. آنچه در اين ماههاي گذشته نصيب من شد جانمايه زندگي ام بود زيرا كه احساس ميكردم به جمعي از انسانها تعلق دارم كه مرا از خودشان ميدانستند و از دلبستگي ژرف من به خودشان آگاهند.
من كه گمان نميكردم بيماري ام چنان جدي باشد، در آغاز پاسخ نوشتن به آن همه نامه هاي مهرآميز و پيامهاي سرشاز از لطف و دوستي را به زماني سپس تر واگذاردم. اما بيماري هر چه درازتر ميشد انبوه نامه ها و پيامها فزوني ميگرفت، تا جايي كه به راستي اكنون خود را ناتوان تر از آن مييابم كه به يكايك آنها پاسخ بنويسم. از اين رو با شرمندگي فراوان و اميد به بزرگواري همه دوستان دور و نزديك در اينجا از آن همه مهر با همه قلبم سپاس ميگذارم. بي هيچگونه تعارف، بازگشت تندرستي من جز در پرتو اين همه مهر نميتوانست انجام پذيرد. با آرزوي شادي و تندرستي يكايك دوستان آمريكا، كانادا، اروپا و ايران دست يكايك شما عزيزان را با گرمي و مهر ميفشارم. با اين اميد كه كوتاهي مرا در اداي پاسخ به دل مگيريد و بدانيد كه اين دل همراه دلهاي شما عزيزان براي آزادي و سرفرازي انسانها ميتپد.
آزمونهايي دلپذير
در ميان مهربانيهاي بيكراني كه در دوران بيماريم نصيبم شد، چندتايي به گونه اي ژرف بر من تاثير گذارد كه آنها را با شما عزيزانم در ميان ميگذارم. گذشته از دوست نازنين و پزشك درمانگرم كه با دقت و تيزبيني درخور ستايشي در يك معاينه سالانه ـ بي آن كه كوچكترين نشانه يا عارضه اي از بيماري در ميان باشد ـ در بازبيني هاي پي در پي سرانجام بيماري مرا كه با كاهش ياخته هاي قرمز خون خود را نشان داده بود بازشناخت و بهنگام به درمان آن پرداخت، شماري از دوستان پزشك ديگر در دوران بيماريم پيوسته با همه گرفتاريهاي حرفه اي شان به ديدارم ميآمدند و با حضور تسلابخش خود مرا شاد ميكردند و با توصيه هاي دلسوزانه شان به من نيرو ميبخشيدند. از اين رهگذر من خود را وامدار اين دوستان ميدانم و صميمانه از آنان سپاس ميگذارم.
چنين بود ديدار دوست نازنين ديگر، سراينده دلير و بي پرواي معاصر خانم مينا اسدي، كه گذشته از پرس و جوي تلفني پياپي از سوئد آنگاه كه براي انجام برنامه اي به كانادا ميآمد، برنامه سفرش را طوري تنظيم كرد كه در واشنگتن از من ديدار كند كه به راستي ديدارش برايم بسيار شاديبخش بود كه سپاسگزارش هستم.
اما از اينها دلپذيرتر ديدار "تهمينه" عزيز از ياران "راوا" "جمعيت انقلابي زنان افغانستان" بود. او در سفري كه براي روشنگري به آمريكا داشت ـ كه طي آن به يك رشته سخنرانيها و گفت و گوها در گردهماييهاي دانشگاهي پرداخت ـ، چندبار با تلفن جوياي حالم شد و دوبار نيز به ديدنم آمد كه مرا سخت شرمنده اين همه مهر كرد. در دوران بيماري، شادي از بهترين داروهاي درمان كننده و نيروبخش است و ديدار "تهمينه" براي من دنيايي از شادي به همراه داشت كه از او و ديگر دوستان "راوا" كه تهمينه پيام آور آنان بود با همه وجود و قلبم سپاسگزارم.
كار زيباي ديگري كه اين دوست مهربان كرد، به همراه آوردن دو تن از هم انديشان آمريكايي اش بود كه آنان نيز راه سنگلاخي و دشوار "راوا" را همپاي زنان دلير افغانستان ميپيمايند. حضور مهرآميز آنان نيز شادي فزاينده اي بود كه آن را وامدار تهمينه عزيز هستم. زيرا او بوده است كه ترجماني هماهنگي احساس و انديشه من با آنان را برعهده داشته است، گرنه آنان چه همبستگي و نزديكي با من داشتند. يكي از آن دو كه در بار دوم نيز همراه تهمينه گرامي به ديدار من آمد خانم "ان. اي. برادسكي" (Anne E. Brodasky) بود. او استاد بخش روانشناسي و برنامه پژوهش هاي زنان در دانشگاه مريلند، شهر بالتيمورست. من در گذشته گزارشهايي واقع گرايانه ـ از آن گونه كه در رسانه هاي آمريكا كمياب است، در "واشنگتن پست" و در هفته نامه "اين ديز تايمز" كه از سالها مشترك آن هستم، در زمينه افغانستان و مبارزه درخشان و خستگي ناپذير زنان آن سرزمين از او خوانده بودم. اما هيچگاه بخت آشنايي از نزديك او را نداشتم. اين از پرتو مهر تهمينه و دوستان راوا بود كه با او از نزديك آشنا شوم. كتاب تازه او "با همه نيرويمان" (With All Our Strength) گزارش گسترده اي ست از "راوا".
او به عنوان يك استاد دانشگاه در كشوري كه همگان را تنها به داشتن رفاه و آسودگي دل خوش ميدارند، به راستي ميتوانست و ميتواند همانند هزاران بانوي جوان ديگر كه كار دانشگاهي دارند و تنها در بند پيشرفت پايگاني (سلسله مراتب) خويشند و در اين زمينه هم ـ با وجود دشواريهاي تبعيض جنسي كه همچنان در اين كشور موج ميزند ـ راه تا حدودي به رويشان باز است، در انديشه زندگي آرام خويش باشد و نيروي جواني خويش را در فراهم آوردن زندگاني آرام دوران سالمندي اش به كار گيرد. اما او به راستي از جنم ديگري ست. او براي تنظيم اين كتاب رنج سفري پرملال را به جان خريد و توانست بر دشواريهاي دست يافتن به مرجع درخور اطمينان و "جمعيت انقلابي زنان افغانستان" پيروز شود. او سايش روح را بر آسايش تن برتر شمارد و دانسته و آگاهانه به رسالتي ارجمند انديشيد. از پيكره هايي كه در اين كتاب آورده شده و شماري از آنها حاصل عكسبرداريهاي شخصي نويسنده است به روشني برميآيد كه او همانند نويسنده هاي بازاري ديگر تنها تماس با "مقامات رسمي"را براي ارائه "واقعيات" بسنده نميشناسد. او ميتوانست از اين سفر يك رشته "رپورتاژ" براي رسانه هاي "جريان اصلي" فراهم آورد كه با درآمدي سرشار همراه ميبود. اما او نه تنها چنين نكرد، بلكه گذشته از پذيرا شدن رنج فراهم آوردن اين اثر مستند كه به صورت كتاب انتشار يافته، همه درآمد فروش آن را نيز به "جمعيت انقلابي زنان افغانستان" ارمغان كرده است.
با همه نيرويمان
خانم برادسكي در دومين ديدار خود كتاب "با همه نيرويمان" را برايم ارمغان آورد و احساس مهرآميز خود را در يادداشتي در نخستين صفحه كتاب بدين گونه بيان نمود:
"آقاي گودرزي، سپاس از شما براي توجهتان به زنان افغانستان، باشد كه سرگذشت آنان به كوششهاي شما براي آفرينش جهاني بهتر نيرو بخشد. همچنين باشد كه بسيار زود تندرستي كامل خود را بدانگونه كه هر يك از ما آرزو ميكنيم بازيابيد."
"در صلح، همبستگي و پايداري" ان برادسكي جون 2003
خواندن اين كتاب بويژه در بستر بيماري برايم همانگونه كه نويسنده آرزو كرده بود بسيار نيروبخش بود. از همان زمان بر آن شدم كه اين اثر را به خوانندگان گرامي بشناسانم. اين كار نه از راه سپاسگزاري از مهرباني نويسنده است كه در پي ديدارش نيز چندين بار با تلفن جوياي حال من شده است، بلكه به راستي زير تأثير ژرفي ست كه اين اثر بر من گذارده است. من دانسته از معرفي گسترده آن درميگذرم و تنها گوشه هايي از آن را ياد خواهم كرد. اما پيش از پرداختن به آن دوست ميدارم آنچه را كه ديدار خانم برادسكي در من بر جاي گذارده با شما عزيزان در ميان بگذارم:
مهربانيهاي فراوان ياران و دوستان ايراني من گذشته از پيوندهاي عاطفي ميان ما برپايه زادگاه و تاريخ يگانه مان نميتواند چندان شگفتي آور باشد، من از اين نيز اندكي فراتر ميروم. مهر سرشار خانم تهمينه و ياران گرانقدر "راوا" نيز برپايه همدردي و همدلي برآمده از همسايگي و هم انديشي مان با دلبستگي هاي فرهنگي ديرينمان چندان دور و شگفت نمينمايد. آنچه سزاوار ستايش است، كار خانم برادسكي، اين بانوي آمريكايي ست. اوست كه به راستي نمونه انسان گرايي فراسوي مرزهاست كه ما را اين گونه از هم جدا كرده است. اين گونه ديگري از جهانگرايي و جهانشمولي انسانهاست. در كنار جهاني شدن اقتصاد كه اين قدر از آن سخن ميرود و هنوز به جايي نرسيده و فلسفه برتري جويي جهان صنعتي مردم كشورهاي به اصطلاح "جهان سوم" را به مقاومت واداشته، جهانگرايي انسانها فراسوي مرزها نويد جانبخشي از آينده مردمان سياره زمين ميدهد. درست است كه اين آينده آرزويي چنان نزديك نيست كه ما را از آن بهره اي به دست آيد، اما وجود كمياب و پراكنده آن نشان اين گوهر درخشان است كه زماني بر تارك جهان ما خواهد درخشيد.
چين نيز در همين روزها نخستين فضانورد خود را به آسمانها فرستاد و بازگرداند و پا در جرگه فضانوردي گشود. عصر گسترده "اطلاعات" جهان را به "دهكده" اي تبديل كرده و اين راستايي ست كه در آن تنگ نظريهاي آدميان ـ از واپسگرايان طالباني گرفته تا بنيادگرايي هاي جرج بوش دوم كه مدعي ست از خداوند پيام ميگيرد و آنچه ميكند در راستاي خواست خداوندست، و تا ژنرال سه ستاره پنتاگون كه پا به پاي رئيس جمهور منتصب خود ميگويد "ما يك ملت مسيحي هستيم، اگر ما به نام مسيح با دشمنانمان روبرو شويم آنان را شكست خواهيم داد ـ جرج بوش به كاخ سفيد رفت زيرا كه خداوند او را در آنجا گذارد . . . ما در ارتش خداوند برآمديم براي چنين روزهايي. من ميدانستم كه خداوند من بزرگتر از مال آنان است، من ميدانستم كه خداوند من واقعي ست و مال آنان يك بت است . . ." ـ در آن جايي ندارد.
اين نكته را ديگر هر كودك دبستاني آمريكا و جهان ميداند كه جرج بوش دوم برپايه راي پنج به چهار ديوان عالي كشور به رياست جمهوري منتصب شد نه آن كه از سوي مردم آمريكا انتخاب شده باشد. به اين ترتيب خداوند بزرگ ژنرال سه ستاره ارتش آمريكا "ويليام جري بوكين" همان پنج داور دست راستي ديوان عالي بودند كه راي اكثريت آمريكاييان به "ال گور" را ناديده گرفتند و راه كاخ سفيد را بر روي جرج بوش گشودند. به راستي اين فراز درستي ست كه "گونتر گراس" نويسنده انديشمند آلماني ميگويد كه جرجبوش و دار و دسته اش همانقدر بنيادگرا هستند كه طالبان و القاعده و واپسگراياني چون سران جمهوري اسلامي.
هدف گيري درست "راوا"
بروز گاه و بيگاه اين گونه سخنان از زبان و دهان جرج بوش رئيس جمهور، ويليام جري بويكين سپاهي؛ "جري فالول"، "پات رابرتسون" و "جيمي سواگارت" كشيشان رنگارنگ نشان ميدهد كه بنيادگرايي تنها عارضه اي نيست كه در "جهان سوم" برخاسته است. اين عارضه در آمريكا كه اكنون مدعي برپايي "امپراتوري" تازه اي ست كه "نظم نوين جهاني" را برقرار سازد، آن هم در بالاترين سطح جامعه از كاخ سفيد و پنتاگون گرفته تا كليساهاي گوناگون به چشم ميخورد. و آنگاه كه ميبينيم اين بنيادگرايان خاور و باختر چشم ديدن "راوا" را ندارند، به درستي هدفهاي روشنگر "راوا" پي ميبريم.
به اثر ارزشمند خانم ان برادسكي "با همه نيرويمان" بازگرديم. در روكش اين اثر محتواي كتاب بدين گونه معرفي شده است: "رخدادهاي يازدهم سپتامبر، افغانستان و سرنوشت زنان افغانستان را در دوران حكومت طالبان بنيادگرا به نخستين صفحه هاي رسانه هاي نوشتاري جهان كشانيد. در حالي كه اين توجه امري تازه بود، شرايط بحراني زنان افغانستان براي دهه ها همچنان ادامه داشت. از هنگام بنياد گرفتن "جمعيت انقلابي زنان افغانستان" (Revolutionary Association of the Women of Afghanistan) در سال 1977، زنان عضو جمعيت، زندگي و جان خود را روزانه به خطر مياندازند تا به خواهران شكنجه ديده شان در افغانستان و پاكستان ياري رسانند."
"با همه نيرويمان"، سرگذشت درون اين سازمان زيرزميني به رهبري زنان، و مبازره اش را براي حقوق زنان افغانستان بازميگويد. ان برادسكي نخستين نويسنده اي ست كه به او امكان گسترده اي داده شده است تا با گفت و شنود با اندامان سازمان، پشتيبانان افغان، و كساني كه سازمان به آنان خدمت ميكند دست يابد. و نيز از چگونگي عملكرد سازمان در افغانستان و پاكستان ديدار كند، و به زندگي بسيار دشوار زنان افغان در بدترين شرايط بسيار خشن اعمال فشار جنسي در جهان روشني بيفكند. شگفتي آورست كه در كنار داستانهاي فجيع بسيار، داستانهايي نيز از دليري و پايداري باور ناكردني و حتي پيروزي وجود دارد."
"برادسكي به عنوان يك مصاحبه گر، نظاره گر و نويسنده اي چيره دست، گاهشماري فراهم آورده است كه چگونه اندامان "راوا" ـ كه براي حفظ و بقاي خود ناچارند هويت خود را پنهان دارند ـ دبستانها و پرورشگاههاي كودكان بي سرپرست را اداره ميكنند، نيازهاي بهداشتي را پنهاني فراهم ميآورند و وحشيگريهاي بنيادگرايان عليه زنان افغانستان را با عكس گرفتن وسيله دوربينهاي پنهاني زير پوشش هايشان مستند ميسازند. از هنگام فرو افتادن طالبان، "راوا" نه تنها فعاليت ارزشمند خود را براي ياري رسانيدن به زنان و كودكان افغان ـ براي بقايشان در پي سالهاي تجاوز و بدرفتاري ـ ادامه ميدهد، بلكه همچنين براي حقوق بشر و برابري زنان و افغانستاني آزاد و دمكراتيك مي نبردد"
"در يك جمع بندي پرشور از مبارزه بيست و شش ساله "راوا" براي پديد آوردن توانايي، اميد و پايداري به دختران و زنان افغانستان، كتاب "با همه نيرويمان" سرود مقاومت زنان افغانستان و نمونه و سرمشقي براي سازمانهاي زنان و حقوق بشر در سراسر جهان است."
گمان ميرود در پي اين معرفي كوتاه نيازي به طرح محتواي كتاب ـ دست كم در اين فرصت ـ نباشد. من تنها به آوردن سرفصلهاي كتاب و چند اظهارنظر درباره آن بسنده ميكنم.
پس از پيشگفتار و سپاسگزاري از همه ياري دهندگان به گردآوري و سامان بخشيدن كتاب و نيز "درآمد" آن كه به آمادگي ذهن خواننده ياري ميرساند، فهرست هشت فصل كتاب با عنوانهاي زير آورده شده است:
بخش 1ـ "من سرود آزادي را آموختم": پيوستن به جنبش
بخش 2ـ "من زني هستم كه بيدار شده ام": بنياد و بينادگذاري راوا
بخش 3ـ "با همه نيرويم در راه آزادي سرزمينم با شما هستم" : سرگذشت راوا و مقاومت پيگير آن
بخش 4ـ "من در بسته بي تفاوتي را گشودم" : آموزش به جاي انقلاب.
بخش 5ـ "صداي من با صداي هزاران زن برپا خاسته درهم آميخت" : رهبري جنبش
بخش 6ـ "اي هموطن، اي برادر": پشتيبان
بخش 7ـ "من در ميان حماسه و جرأت، دوباره زاده شدم" : زندگي راوا
بخش 8ـ "من راه خود را يافته ام و هرگز باز نخواهم گشت." جنبش ادامه دارد
ضمن اداي احترام قلبي ام به اين دوست نازنين خانم برادسكي، فهرست هشت بخش اين اثر تكان دهنده و ماندگار را آوردم، با اين اميد كه خوانندگان گرامي با خريدن و خواندن آن ـ گذشته از آشنايي نزديك با سرنوشت زنان افغانستان و راه سنگلاخي و دشوار "راوا" كه بسيار چشم گشا و هشياركننده است ـ، به اين سازمان دلير و جانباز ياري رسانند. مشخصات كتاب چنين است: "With All Our Strength", Routledge, New York, 2003
چند ديدگاه درباره كتاب
اينك ديدگاه و داوري چند تن از نويسندگان معاصر را كه به دشواريهاي كنوني جهان و سرنوشت زنان ميانديشند ميآورم:
"آرونداتي روي" نويسنده دلير هندي تبار مقيم لندن كه نوشته هاي روشنگرش در رسانه هاي آزادانديش منتشر ميشود: "يك نگاه همه جانبه در "راوا" جنبش خارق العاده زنان كه سرسختانه به دموكراسي احساس تعهد ميكند، در عين آن كه در روزهاي جهاني بهترست . . ."
"احمد ريشه" نويسنده كتاب "طالبان و جهاد" بر اين باورست كه "با همه نيرويمان" نخستين تاريخ سياسي افغانستان است كه از چشم زنان ديده شده است. زنان افغان همواره به عنوان قربانيان جنگ و ويراني بوده اند، اما برادسكي به ما زنان نيرومندي را نشان ميدهد كه در پشت چادر ميزيند. او به آنان امكان داده است كه صدا و تاريخ خود را بازگويند. اين اثر سرگذشت آن بخشي از زنان افغانستان است كه هرگز در برابر افراط گرايان سر فرود نياوردند و تسليم نشدند و جز اين نميخواهند كه كشورشان را با صلح و آزادي بسازند. سرگذشتي پرقدرت . . "
"ايوانسلر" نويسنده كتاب "سخنگوي مهبل" مينويسد: "كار "راوا" بايد به عنوان سرمشقي باشد براي همه گروههايي كه با شيطان دوگانه زورگويي و جنايت مبارزه ميكنند. گزارش برادسكي جرأت بيكران اين زنان مبارز را نشان ميدهد كه براي شرف اصلي انسان مينبردند، در حالي كه جهان به سوي ديگري نگاه ميكند . . ."
"كاتا پوليت" نويسنده "عنواني براي گفت و گو: احساس و اختلاف نظر درباره زنان، سياست و فرهنگ" و ستون نگار دو هفته نامه "اين ديز تايمز" ديدگاه خود را درباره اين اثر چنين بازميگويد: "ان برادسكي" از عنوان فراتر ميرود تا از نزديك به اين سازمان منحصر به فرد بنگرد كه برپايه تصوير همگاني افغانستان وجود خارجي ندارد. "راوا" يك جنبش غيرمذهبي مبارز طرفدار دمكراسي و حقوقي زنان است كه وسيله خود زنان رهبري ميشود. برادسكي به ما نشان ميدهد كه چگونه زنان عادي و آنان كه خواندن و نوشتن نميدانند، آنان كه جنايات آزاردهنده اي را از سر گذرانيده اند، ميتوانند نمايندگان نيرومندي براي دگرگونيهاي سياسي و اجتماعي گردند. برادسكي با تركيب پژوهش دانشي و احساس همدردي اثري درخور توجه پديد آورده است . . "
"سونتيا مهتا" ويراستار كتاب "زنان براي زنان افغان: درهم شكستن اسطوره ها و طلب كردن آينده" باور دارد كه "ان برادسكي سرگذشت جامعي از سازمان دلير زنان را با احساس و دلبستگي نوشته است. اين كتاب نه تنها گزاره اي از ميراث "راوا" ست بلكه بازتاب تعهد و دلبستگي برادسكي به اين سازمان و دفاع خستگي ناپذير او از حقوق زنان و دموكراسي غيرمذهبي در افغانستان نيز هست."
اميد دارم خواندن ديدگاههاي ياد شده كمابيش تصويري از اين اثر به دست داده باشد. براي خود من بسيار دشوار بود كه با احساس دوستي ام با خانم برادسكي؛ و مهر و باور ژرفم به "راوا" خود به نقد اين اثر بپردازم، اين را كوتاهي من نپنداريد، سپاسگزارم.
زنان به عنوان "زينت المجلس"
بگذاريد من به اين پرسش پاسخ بگويم كه چرا و چگونه من به "راوا" ارج ميگذارم و كوششهاي جانبازانه اين خواهران خوبم را گرامي ميدارم. اگر بخواهيم لايه هاي اجتماعي زنان افغانستان را بشكافيم و آنان را در گروههايي ويژه جاي دهيم، ميتوانيم نخست آنان را در دو بخش كلي به ديده بگيريم. بخش نخست كه اكثريت بسيار بزرگي ست، به دليل وابستگي شديد به سنتهاي قبيله اي، باورهاي پوسيده مذهبي و واپسماندگيهاي فرهنگي براي خود حقوقي نميشناسد. بي تفاوتي و دورماندگي از تلاشهاي اجتماعي اين گروه، ريشه اي جز ندانستن نميدارد و بسياري از آنان در آزمونهاي گوناگون چه در افغانستان و چه در ديگر كشورهايي جهان سوم نشان داده اند كه در پي بيدار شدن و آشنايي به حقوق انساني خود دليرانه در صف تلاشگران جدي درآمده اند.
بخش ديگر كه كمابيش در همه جاي جهان سرنوشتي همانند دارند، آنانند كه حقوق اجتماعي خويش را دريافته اند، اين بخش كه حتي در پيشرفته ترين كشورها نيز در اقليت اند، خود در دو گروه جدا از هم دسته بندي ميشوند. بخشي از آنان تنها در پي بيرون كشيدن گليم خود از آب هستند كه با توانايي هاي به دست آمده از آموزش هاشان ميتوانند جايي در درون حاكميت بيابند. نظامهاي حاكم بيشتر كشورهاي جهان سوم ـ تا آنجا كه برايشان دردسري فراهم نشود ـ راه را به روي اين گروه ميگشايند و از وجود آنان چون غازه اي بر چهره كريه خود بهره ميجويند. من اندكي سپستر بيشتر به اين گروه خواهم پرداخت. اما بخش ديگري از اين اقليت آنانند كه نه تنها حقوق انساني خويش و خواهران و مادران و دختران خود را دريافته اند بلكه جانانه براي به دست آوردن اين حقوق براي همه زنان ميكوشند. اينان بيش از آن كه به بيرون كشيدن گليم خود از آب بينديشند، در انديشه رهايي ديگرانند. "جمعيت انقلابي زنان افغانستان"، "راوا" تبلور اين گروه از زنان افغانستان است كه در مبارزات آزاديبخش كشورشان جايي بس ارجمند دارد، و من آنان را ارج مينهم.
اينك بار ديگر به گروه نخست اين اقليت يعني زنان تحصيل كرده اي كه به درون حاكميت راه يافته و مييابند بازميگردم. من در جايي ديگر به اين داستان اشاره داشته ام كه چندين سال پيش در يك گردهمايي زنان برايم پيش آمد. در آن گردهمايي كه شمار باشندگان مرد از شمار انگشتان يك دست بيشتر نبود، من با خانم جوان و زيبايي آشنا شدم. او نخستين زني بود كه در دوران شاهي "ملك حسين" در حاشيه اصلاحات اجتماعي كه كشور اردن به آن تظاهر ميكرد، به پارلمان كشور راه يافته بود. او در آن زمان تنها نماينده زن در پارلمان اردن بود. هنگامي كه گفت و گويمان اندكي گرم شد، از او پرسيدم تا كجا نظام حاكم اردن از وجود شما به عنوان "زينت المجلس" بهره ميگيرد. با آن كه گفت و گوي ما به زبان انگليسي بود، من اين اصطلاح عربي را به كار بردم. او نخست با شگفتي پرسيد كه اين اصطلاح را از كجا ميشناسم؟ به او گفتم كه در كشور ما ايران نيز از اين شيوه براي تظاهر به پيشرفت بهره گرفته ميشود. اين بانوي ارجمند كه سالها بعد با پيگرد و زندان نيز روبرو شد، پاسخ زيبايي به من داد.
او گفت: "ممكن است نظام حاكم با چنين آهنگي راه به روي من گشوده باشد، اما اين ديگر بسته به توان و منش خود من دارد تا كجا نگذارم از من تنها به عنوان "زينت المجلس" بهره گيري كنند. او داستاني از مقاومت خود را در ميان خيل مردان نماينده پارلمان بازگفت كه نشان از گوهر پايداري او بود كه من از آن ميگذرم، و به رخدادي تازه ميپردازم.
در ميان همكاران روزنامه "واشنگتن پست" بانويي با تبار لبناني به نام خانم "نورا بوستاني" وجود دارد كه بيشتر به رخدادهايي كه در حاشيه روابط ديپلماتيك ميگذرد توجه دارد. او در دهم اكتبر مطلبي زيرعنوان "بازگشت به خانه براي ياري" داشت كه درباره يك بانوي جوان افغان به نام "زهره راسخ" بود. هنگامي كه زهره 16 ساله بود، در سال 1979 با اشغال افغانستان از سوي ارتش شوروي پيشين، خانواده او راه مهاجرت در پيش گرفت و پس از چند سالي در بدري در ايران و پاكستان سرانجام به آمريكا ميآيند. زهره در اينجا به دبيرستان و سپس به دانشگاه ميرود و به ليسانس آمادگي براي رشته پزشكي دست مييابد، اما پدر در اين ميان ميميرد و او ناچار از رشته پزشكي درميگذرد و در رشته خدمات درماني همگاني فوق ليسانس ميگيرد. او دوبار در 1996 و 1998 به افغانستان ميرود. او از ديدن زندگي آشفته هم ميهنانش سخت آزرده ميشود و بارها ميگويد و دوست ميدارد كاري براي بهتر شدن آن انجام دهد. او در سال 2000 با ياري شماري ديگر از آمريكاييان افغان تبار گروهي براي ياري به مردم افغانستان با همكاري "اتحاديه بيمارستانهاي آمريكايي" و "انجمن آمريكايي بهداشت همگاني" بنياد ميگذارد كه دارو و نيازمنديهاي پزشكي ـ درماني به گونه رايگان به افغانستان بفرستد.
زهره كه در ماه جون امسال با يك مهندس ايراني تبار زناشويي كرده است، از يك ماه پيش در وزارت خارجه افغانستان كه زير نظر عبدالله عبدالله اداره ميشود، در دفتر ويژه اي براي هماهنگي مالي و فني آن وزارتخانه آغاز به كار كرده است.
آنچه براي من جالب است در همه سفرهايم كه زهره به افغانستان كرده است و به گفته خودش تمام كوشش خود را براي بهبود وضع زنان افغانستان به كار برده، حتي يك بار نامي از "راوا" در ميان نميآيد. در حالي كه كوششهاي او بسيار انساندوستانه مينمايد اما هنوز با گوهر كار گروهي در فعاليتهاي اجتماعي آشنايي نيافته و يا درست تر گفته شود نميخواهد بيابد.
دشواري كار اين گروه از زنان درس خوانده و كمابيش آگاه به حقوق انساني و حقوق زنان در اين است كه آنان بيشتر در پي آنند كه به اين حقوق از راه معامله و مماشات با نظام حاكم دست يابند. اينان ـ همانگونه كه در فراهم آوردن دولتهاي دست نشانده در افغانستان و عراق ديديم ـ ميتوانند در كنار شمار مرداني چون حامد كارزاي، عبدالله عبدالله، و ديگران قرار گيرند، اما تنها ميتوانند "زينت المجلس" باشند نه بيشتر. ما ديديم كه حضور خانم "ثمر" چه ثمري به بار آورد و بار ديگر "شريعت" جايگاه هميشگي خود را در واپس نگاه داشتن جامعه افغانستان حفظ كرده و در قانون اساسي آينده نقش محوري خواهد داشت.
تنها مبارزه پايه اي و پيگير جمعيت زنان انقلابي افغانستان ميتواند آينده اي روشن پديد آورد و بس. پيروزيشان را آرزو كنيم .